اولین شرط بصیرت
شناخت؛
دو عنصر دیگر کسبی است. اگر انسان آن درونمایه خدادادی را داشت باید دو کار انجام دهد تا بصیرت9 پیدا کند. یکی اینکه بر اطلاعات دینیاش بیافزاید و بکوشد دینشناستر باشد؛ چون یکی از لوازم بصیرت این است که انسان فریب نخورد و یکی از راههای فریب این است که حکم دینی را برای انسان مشتبه کنند. بگویند وظیفه شرعی این است؛ آیه قرآن این را میگوید، حدیث این را میگوید. از این سخنان نشنیدهاید؟! آن کسانی که به روی علی شمشیر کشیدند به قرآن استناد میکردند و میگفتند: «إنِ الحُکْمُ الا لِلّه؛10 تو کافر شدی چون برخلاف قرآن عمل کردی.» یکی از شیوهها این است که انسان را از راه قرآن و حدیث و امثال آن فریب دهند، و کسی که معرفتش نسبت به قرآن و حدیث کم است و نسبت به احکام اسلام اطلاع کافی ندارد، فریب میخورد.
معاویه در اواخر عمر به حجاز آمد و مدتی در مکه و مدینه ماند. میخواست برای ولایتعهدی یزید زمینهسازی کند. کار سیاستمداران همین است که از چند سال قبل به زمینهسازی برای انتخابات بعدی میپردازند. او با شخصیتهای معروف مدینه ملاقاتهایی داشت و البته هر کسی را از راهی فریب میداد. برای یکی هدایا میبرد؛ نزد یکی اظهار تقوا میکرد و یکی را مدح و ستایش مینمود. روی هر کدام به گونهای کار میکرد تا ذهنش را برای پذیرفتن ولایتعهدی یزید آماده کند. با امام حسین صلواتاللهعلیه نیز ملاقاتی داشت و بالاخره بعد از مقدماتی که به عقلش میرسید تا ذهن ایشان را برای پذیرش آماده کند، گفت: من قصدم این است که بعد از من یزید مسئولیت من را بپذیرد و به اسلام خدمت کند. حضرت نگاهی کردند و گفتند: این پسر سگباز فاسق شاربالخمر را میگویی!؟ او اینهمه زمینهچینی کرده بود که بگوید یزید برای خلافت شایستگی دارد، حضرت کاسه و کوزهاش را به هم زدند و گفتند: این شاربالخمر سگباز را میخواهی خلیفه مسلمین کنی؟ معاویه که دید قافیه را باخته است گفت: آقا! یزید درباره شما اینطور حرف نمیزند. میدانید یعنیچه؟ معاویه به امام حسین میگوید: غیبت نکن! غیبت مسلمان حرام است. او از شما بهتر است. تو داری غیبت میکنی اما او اینطور نمیگوید؛ غیبت شما را نمیکند.
میگفتند معاویه داهیه عرب بود. ببینید برای امام حسین چه قدر پیچیده حرف میزد.